shaparak
تنهام گذاشت
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش چند ماه بیشتر زنده نيست
ياد گرفتم که عشق يعني فاصله و فاصله يعني 2 خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست
و ياد گرفتم هر چه عاشق تري
تنهاتري....
یک شنبه 21 / 7 / 1391برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : akram
دلم بد جوری گرفته کاش پیشم بودی کاش فقط یبار دیگه دستمو میگرفتی و من غر میزدم مواظبم بودی با کفشه پاشنه بلند نخورم زمین کاش اون روزا تکرار میشد از ته دل میخندیدی یه جوری که منم خنده ام میگرفت دلم برات تنگ شده کاش همه این روزا دروغ بود کاش خواب بود کاش بیدار شم لعنتی تمومی نداره چرا هر وقت اسمت میاد هر وقت میخوام ازت بگم گریه ام میگیره فکر کنم این بغضم تموم نمیشه هیچ وقت
هیچ وقت
یک شنبه 21 / 7 / 1391برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : akram
قدرت بیان
——————————–
باد و خورشید جمعه 10 / 12 / 1390برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : akram
به نام آنکه بر وجود انسان دمید
و به نام آنکه دل را آفرید
تا پدیده ای چون عشق را معلول آن کند
پس به نام پروردگار عشق و
به نام پروردگار هستی
تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،
دلشکسته ام! نویسنده :» مهدی لقمانییک شنبه 21 / 11 / 1390برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : akram مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که درشهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری،شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن
جمعه 19 / 11 / 1390برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : akram پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید : پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیر عامل بانک جهانی است بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است بالاخره پدر به دیدار مدیر عامل بانک جهانی می رود پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیر عامل سراغ دارم مدیر عامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم! پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است! مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگذینید.
جمعه 19 / 11 / 1390برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : akram میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند! این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….
پنج شنبه 13 / 11 / 1390برچسب:, :: 20:15 :: نويسنده : akram
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند میكنند و سر هم داد میكشند؟
چهار شنبه 10 / 11 / 1390برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : akram
به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی. به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی. به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت. به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر. به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست
چو عاشق از نگارش کام گیرد***چراغ آرزوهایش بمیرد اگر می داد لیلی کام مجنون***کجا افسانه می شد نام مجنون ؟ هزاران دل بحسرت خون شد از عشق***یکی در این میان مجنون شد از عشق در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت***چراغش در جهان روشنتر افروخت نوای عاشقان در بینواییست***دوام عاشقی ها در جدائیست خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای ، برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم
کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
سه شنبه 9 / 11 / 1390برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : akram
می خواهم بنویسم تاگذر زمان را احساس نکنم.
سخت است انتظارکشیدن،آن هم انتظاردیدن یارولی نمی دانم چه وچگونه وازکجا بنویسم.زیرادلم خیلی گرفته واحساس تنهایی عجیبی میکنم.درخانه تنها نیستم اما احساس میکنم تنهایم.حوصله ام سر رفته وحوصله ی هیچ کاری ندارم،کارهایی را که هم انجام میدهم ازبی حوصله گی است.چقدر باید انتظار بکشم.که انتظار کشیدن خیلی سخته،واقعا خیلی سخته،برای کی بنویسم وبگویم که انتظار سخت است .سخت،ای خدانگذار این انتظار مرا از پای درآورد.میدونم که این انتظار بیهوده است،ولی باز هم منتظر می مانم وانتظار میکشم که لحظه ی رسیدن آن شیرین است.ای خدا من حرف دلم رابه تو می گویم زیرا تو تنها کسی هستی که حرف دل منو بهتر میدونی،باشه از این به بعد من حرف دلمو به تو میگم ،اما ای خدا نکنه توحرف منو بدون جواب بذاری،اونوقت من حرف دلمو به کی بگم آخه اون موقع من دیگه دق میکنم.آخه دیگه کسی نیست که حرف دل منو بدونه به جز تو ای خدای مهربون.ای خدا توی دلش نفوذ کن که به من یه سری بزنه من دیگه از انتظار کشیدن خسته شدم اما هم چنان منتظرش می مونم تاقیامت،ای خدا این انتظارو ازمن نگیرکه این انتظار شیرین است......
خوش به حال اسمون که هروقت دلش بگیره بی بهونه می باره به کسی توجه نمیکنه... از کسی خجالت نمیکشه می باره و می باره .......این قدر می باره تا ابی بشه کاش... کاش کاش می شد مثل اسمون بود کاش می شد وقتی دلت گرفت اون قدر بباری تا بلخره افتابی بشی بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده.
سه شنبه 30 / 7 / 1387برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : akram آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|