shaparak
تنهام گذاشت

 

چی تو چشاته که تو رو انقد عزیز می‌کنه؟
این
فاصله داره منو بی تو مریض می‌کنه

 

اینکه نگات نمی‌کنم یعنی گرفتار توام
رفتن همه ولی نترس! من که طرفدار توام!

 

 

 

دو شنبه 7 / 2 / 1392برچسب:, :: 22:50 :: نويسنده : akram

قدم قدم فاصلت رو ازم بگیر 

اشاره کن فقط بهم بگو بمیر 

اشاره کن به ثانیه به لحظه اومدنت  

به عطرخوب بودنت،بوی تنت بوی تنت  

من از تاریکی شب های فردا سوز می ترسم  

از این تنهایی تکراریه هر روز می ترسم  

من از شب سایه های پشت هر دیوار می ترسم  

از این تخریب و فرسایش از این آوار می ترسم 

بدون تو نمی میرم فقط با مرگ درگیرم  

بدون مرهم دستات یه زخم کهنه و پیرم  

نمی تونم،نمی میرم،فقط با مرگ درگیرم  

نمی مونم،می دونم از این تکرار دلگیرم 

بدون برق چشمات از شب و فانوس می ترسم  

از اینکه کم بشی از خوابم از این کابوس می ترسم  

نمی تونم،نمی میرم،فقط با مرگ درگیرم   

نمی مونم، می دونم از این تکرار دلگیرم

 

پنج شنبه 3 / 12 / 1391برچسب:, :: 17:53 :: نويسنده : akram

روزایی هست تورابــطه هــا
             دِلـِـت میگیـــره ...
                        ســـرد میشــــی ...
 از صبـــوری کــردن
    ازدوری !
 از فـــاصله ...
         از انتظـــار ...
 خستـــه میشـــی ...

بــعد دلــت می خواد
         حتــی وقــتی ســردی
       وقتی نــمی تونی عین بقیــه روزهــا
    واســـه ی هم خاطره ات لحظه هـــای عــاشقانه بسازی
 بـــاز هــم اندازه ی همون موقع هـــا
که گــرمی
   که خــوبی
      که دلـــیل آرامششی ...
          دوســتت داشــته باشـــه ...
               ایـــن دوســت داشــتـــن و نشونت بده ...
حتـــی وقتی هــر چی میاد طرفت پسش می زنــی ...

              یـــه روزایی هست کــه دوست داری داد بــزنی
      لعنتـــی !‌ بفهم !
 ایــن ســرما ربطــی بــه کــم شدن احــساسم نداره !
مال دلتــنــگیــه !
      دلتنگـــی واســه خـــود ِ تـــــــو ...

امــا یه چیزی انگار راه گلوتو می بنده
         که حتی نمی تونی از خودت دفاع کنی !
 که سکوت می کنی ...

 حالا تــو هــی بیــا و بگــو
     نمــی دونم این روزهـــا کــه من بیشتر از همیشــه بهت احتیاج دارم
 چـــرا اینجوری ســـردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!

پنج شنبه 12 / 11 / 1391برچسب:, :: 9:16 :: نويسنده : akram

این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ، تنها امید بودن من است…

بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام : آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!

بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست….

چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته و دلی پر از امید!

وقتی غروب می شود و تو نمی آیی دلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک…

باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم ، دلم میخواهد آن لحظه

همچو خورشید در آسمان قلبم طلوع کنی ….

ای وای از فردا… و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد ….

آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ….

نشست و گریست با همان دل پر از خون ، با آن پاهای خسته و قلبی شکسته….

این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

                 

چهار شنبه 18 / 10 / 1391برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : akram

 


آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ،

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

 

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.

 

چهار شنبه 18 / 10 / 1391برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : akram
تو مثل راز پاییزی ومن رنگ زمستانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
 
تو مثل شمعدانی ها پراز رازی و زیبایی
 
ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
 
تو دریای ترینی ، آبی وآرام وبی پایان
 
ومن موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
 
تو مثل آسمانی مهربان وآبی وشفاف
 
ومن درآرزوی قطره های پاک بارانم
 
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
 
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
 
تو دنیای منی بی انتها وساکت وسر شار
 
ومن تنها دراین دنیای دوراز غصه مهمانم
 
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور ونامعلوم
 
ومن درحسرت دیدار چشمت رو به پایانم
 
تو مثل مرهمی به بال بی جان کبوتر ها
 
ومن هم یک کبوتر تشنه  باران درمانم
 
بمان امشب کنار لحظه های بی قراری من
 
ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم
 
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
 
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
 
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
 
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
 
تو مثل لحظه ی هستی که باران تازه می گیرد
 
ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم
 
تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت
 
وبعد ازتو منم با غصه های قلب می سوزانم
 
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
 
ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
 
شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده
 
وشاید یک مد کمرنگ ازشعری که می خوانم
 
تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد
 
که تو یک شب بگویی ، دوستم داری تو ، می دانم
 
غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست
 
ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم 
 
به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست
 
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
 
بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد
 

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

 

 

 

یک شنبه 15 / 10 / 1391برچسب:, :: 1:48 :: نويسنده : akram

یک شنبه 1 / 10 / 1391برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : akram

ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير
باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود

 

عاشقانه

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 

عاشقانه

 

هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم

 

عاشقانه


فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد
شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند

 

عاشقانه

 

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

 

عاشقانه


براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس

 

عاشقانه

 

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

 

 

یک شنبه 1 / 10 / 1391برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : akram

چیست این عشق ؟

عین شین قاف ؟

سه حرف چسبیده به هم ولی جدا از هم

دو دل میتپد برای هم ولی جدا از هم

هیچ نسبتی با عشق ندارم.

عشق با من غریبه است.

گاهی ظاهر حق به جانب میگیرد که با من فامیل شود اما...

گاهی دلم میلرزد و پاهایم سست میشود و آن ظاهر ساده اش در چهار ستون بدنم تیر میکشد

اما...

محکم می ایستم و میگویم تو با من غریبه ای.

عشق هرگز

سوز و آه این مهمان ناخوانده را چشیده ام

من و تو از هفت نسل با هم غریبه ایم

تو را به اسمت قسم رهایم کن...

 


 

 

یک شنبه 1 / 10 / 1391برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : akram

دلم برات تنگ شده..... اما من... من میتونم این دوری رو تحمل كنم...

به فاصله ها فكر نمیكنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه ... جای نگاهت رو نگاهم مونده ....

هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام كنم.... رد احساست روی دلم جا مونده ... 

میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم ..... چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن....

حالا چطور بگم تنهام؟؟ چطور بگم تو نیستی؟؟ چطور بگم با من نیستی؟؟ آره! خودت

میدونی.... میدونی كه همیشه با منی .... میدونی كه تو ، توی لحظه لحظه های من جاری 

هستی.... آخه تو ، توی قلب منی... آره ! تو قلب من....

برای همینه كه همیشه با منی... برای همینه كه حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی... برای 

همینه كه میتونم دوریت رو تحمل كنم... آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه... هر وقت حس

میكنم دیگه طاقت ندارم.... دیگه نمیتونم تحمل كنم... دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس

عمیق میكشم.... دستامو كه بو میكنم مست میشم... مست از عطرت !

صدای مهربونت رو میشنوم ... و آخر همه ی اینها به یه چیز میرسم.....! 

به عشق و به تو..... آره... به تو !! اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیكتر از 

همیشه حس میكنم.... اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش 

دارم.. به این تنهایی دل بستم... حالا میدونم كه این تنهایی خالی نیست... پر از یاد عشقه.. 

پر از اشكهای گرم عاشقونه !! 


چهار شنبه 29 / 8 / 1391برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : akram

مرسی از همتون تعجب کردم همه منو یادشون رفته بود یهو امشب اومدنو واسم نظر گذاشتن!!!!!!بازم ممنونم 

دو شنبه 20 / 8 / 1391برچسب:, :: 23:8 :: نويسنده : akram

تا کی چشم به در و پنجره بدوزم تا بیای...تاکی انتظار دیدن روی ماهتو بکشم...تا کی چشام به گوشی باشه تا زنگ بزنی...کسی به من زنگ نمیزنه ولی به امید اینکه یه روز بهم ز بزنی گوشیمو روشن میذارم از ترس اینکه ز بزنی گوشیم خاموش باشه همیشه روشن میذارم...تاکی باید تاوان کارای نکرد مو پس بدم...تاکی خدا خدا بگم...تاکی شبا با خاطراتت واشک بخوابم...تاکی صبح به امید این بیدار شم که قرار امروز زنگ بزنی... تاکی به خودم بگم دوباره تمام روزای خوبم با تو تکرار میشه...تاااااکی.... خداااااااا.....چقدر بگم خدا...خدا چقدر صدات بزنم ولی جوابی نشنوم


دو شنبه 20 / 8 / 1391برچسب:, :: 22:21 :: نويسنده : akram

 

ای خدااااااااااااااااااااااا چرا نمیخواد درک کنه بدون اون میمیرم زندگی واسم مثل جهنم 

دو شنبه 20 / 8 / 1391برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : akram

به راستی چه سخت است

خندان نگهداشتن لب ها؛

در زمان گریستن قلب ها

و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی؛

و چه دشوار و طاقت فرساست،

گذراندن روزهای تنهایی؛

در حالی که تظاهر می کنی

هیچ چیز برایت اهمیت ندارد؛

اما چه شیرین است

در خاموشی و خلوت،

به حال خود گریستن..

و فقط خداست ، آرام بخش دلها !

پنج شنبه 18 / 8 / 1391برچسب:, :: 13:0 :: نويسنده : akram
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدیدامیدوارم خوشتون بیاد
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 284
بازدید کل : 59404
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 62
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


کد موزیک می خوای؟
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


IranSkin go Up
Online User
قالب میهن بلاگ تقویم جلالی


ساعتهای فلش زیباوفانتزی

Rima tools