مادر
shaparak
تنهام گذاشت

مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که درشهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد
لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا
آن را به مادرت بدهی

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم !راهی نيست
مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد

:شکسپير می گويد

به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری،شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 19 / 11 / 1390برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : akram

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدیدامیدوارم خوشتون بیاد
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 107
بازدید کل : 58139
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 62
تعداد آنلاین : 1



کد موزیک می خوای؟

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


IranSkin go Up
Online User
قالب میهن بلاگ تقویم جلالی


ساعتهای فلش زیباوفانتزی

Rima tools